مرکز آموزشی درمانی آنکولوژی امیر
گفت و گو با بانویی که سرطان را شکست داد
.
نغمه امینی، بانویی که سرطان را شکست داد و هم اکنون به عنوان یکی از نیکوکاران برتر مرکزآموزشی درمانی آنکولوژی امیر در حمایت از بیماران مبتلا به سرطان به فعالیت می پردازد.
لطفا خودتان را برای خوانندگان معرفی کنید؟
به نام خدا. من نغمه امینی متولد سال 1355 و دارای مدرک لیسانس فیزیک از دانشگاه شیراز و صاحب دو فرزند هستم. همچنین، به مدت 21 است که به عنوان دبیر فیزیک در دوره دبیرستان مدارس غیر انتفاعی شیراز به تدریس مشغول می باشم.
چگونه متوجه بیماری خود شدید و آن لحظه چه احساسی داشتید؟
تیرماه سال93 بود که چندین روز در سینه سمت راست احساس درد داشتم و با معاینه شخصی، برآمدگی غیرعادی زیرانگشتانم احساس کردم. بدون اتلاف وقت برای بررسی و ارزیابی به بیمارستان مراجعه نمودم.
ماموگرافی، سونوگرافی و بلافاصله نمونه برداری انجام دادم. اما وقتی جواب نمونه برداری آماده شد حاکی از درگیر شدن سینه و احتمالا غدد لنفاوی را می داد ولی من هنوز هم باور نمی کردم!!! تا اینکه وارد مطب دکتر طالعی شدم و ایشان خیلی صریح و بدون معطلی به من گفتند که مبتلا به سرطان سینه شده ام و باید سریع تحت عمل جراحی قرار بگیرم، و پس از آن شیمی درمانی و پرتو درمانی انجام دهم.
وقتی از مطب بیرون آمدم آنقدر دچار شوک بودم که حتی نمی توانستم گریه کنم! چندبار توی صورت خودم زدم ببینم خوابم یا بیدار...فردای همان روز عمل کردم تا یک هفته شاکی از زمین و زمان بودم که چرا من؟!!!!
بعد از شوک اولیه، با خودم کنار آمدم و تصمیم گرفتم که به خاطر خودم و خانواده ام بجنگم و این شرایط را پشت سر بگذارم که با کمک خداوند بزرگ که تنها آرامش دهنده واقعی اوست، موفق شدم و احساس یاس و ناامیدی را از خودم بتدریج دور کردم و روحیه ام را بدست آوردم تا بر بیماری و شرایطش غلبه کرده و تحملم را افزایش بدهم.
به نظرتان صراحت پزشک در بیان نوع بیماری شما مناسب بود؟
بله، ایشان که یکی از پزشکان حاذق و باتجربه شیراز هستند می دانستند که جایی برای پنهان کردن واقعیت نیست و باید با آن مواجه شد. البته من از ایشان خواهش کردم بدون مراعات حالم با صراحت بیماری ام را بگویند. و این صراحت را دوست داشتم.
این بیماری در میان خانواده شما موروثی بود؟
بله. سه تا از عمه هایم در سن بالای 45 سال درگیر این بیماری شدند، که متاسفانه یکی از آنان فوت کرد. اما من در سن 37 سالگی مبتلا شدم.
خانواده چه حمایتی از شما کردند؟
در واقع حمایت کامل خانواده، بستگان، دوستان و بخصوص همسرم، که به هر شکل ممکن همراه و همدل من بودند، باعث شد تا عبور از این مسیر دشوار برای من آسان تر شود. در واقع رفتار آنها مصداق کامل این بیت شیخ شیراز بود که : چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار
ذکر اسامی همه این عزیزان در اینجا میسر نیست. من محبت های ایشان را هیچگاه فراموش نمی کنم و از همه آنان تشکر کرده و دست تک تک آنها را می بوسم.
برخورد اطرافیان و افراد اجتماع را در مواجه با بیماری و برخورد با شما چطور دیدید؟
برخورد اولیه بستگان و سایر افراد جامعه برخوردی از جنس ترحم و دلسوزی بود که سعی می کردند به من دلداری بدهند اما من تصمیم داشتم به قدری قوی و محکم برخورد کنم که آن حس دلسوزی و ترحم کاملا از بین برود. من تصمیم گرفته بودم برای رسیدن به حال خوب بجنگم و حال خوبم را به اطرافیانم نیز انتقال دهم.
همسرتان چه واکنشی به بیماری شما داشتند؟
همسرم در طول درمانم تمام وقت در کنارم بود و همواره همراه و یاور من بود.
چقدر امیدوار بودید که بهبود پیدا می کنید؟
به خداوند امید بسیار داشتم و دعای خیر انسان های پاک و صادق زیادی که در اطرافم بودند نیز همراه من بود. همین باعث می شد که سخت بجنگم و بیماری ام را شکست بدهم.
چطور درمان شدید و چگونه توانستید این بیماری را شکست دهید؟
ابتدا با عمل جراحی توده و قسمت های مشکوک خارج گردید و پس از آن، دوره های شیمی درمانی و پرتو درمانی شروع شد و البته به موازات داروهای لازم مصرف می گردید و به تشخیص پزشک معالج برخی از آنها هنوز مصرف می شود. بعد از آن به صورت مستمر هر سه ماه یکبار تحت ارزیابی، پیگیری و کنترل بیماری هستم.
قطعا در ابتدا لطف و رحمت خداوند و دعای خیر تمام عزیزانم باعث شفا و سلامتی ام شد. سپس آنچه که درمان موثر بود، تقویت روحیه، تغذیه مناسب، ورزش مستمر، رعایت دقیق دستورات پزشکان و مثبت نگری بود که در شکست این بیماری تاثیر داشتند.
پس از پایان درمان به زندگی عادی برگشتید؟ اگر در سبک زندگیتان تغییری دادید بفرمایید؟
من در طول درمان حتی در شرایطی که موهایم را بدلیل شیمی درمانی از دست داده بودم تلاش کردم زندگی عادی ام را از سر بگیرم و هیچ وقت بیماری ام را از کسی پنهان نکردم و با وجود دردها و عوارض داروهایی که استفاده می کردم، خانه داری، ورزش، کار و معاشرت با اقوام را ادامه دادم.
چه توصیه ای برای بیماران مبتلا به سرطان دارید؟
ابتدا برای همه آرزوی سلامتی دارم. اگر هر کدام از عزیزان با شرایط مشابه مواجه شدند باید در مرحله اول به خداوند توکل کرده و امید خود را تقویت کنند. زیرا اوست که همه درمان و شفاست. بعد از آن داشتن روحیه قوی و مثبت اندیشی، ورزش مستمر، تغذیه سالم، معاشرت اجتماعی و رفت آمد با فامیل و هرآنچه به انسان حس خوب می دهد و دوری از هرچه که ذهن را آشفته می کند را فراموش نکنند و این جمله را همواره به خاطر داشته باشند که: این نیز می گذرد، سرطان پایان زندگی نیست.
چه شد که تصمیم گرفتید به عنوان خیر و نیکوکار از بیماران مبتلا به سرطان حمایت کنید؟
من در طول درمان و پس از آن با مشاهده تاثیرات نامطلوبی که این بیماری بر شخص درگیر، خانواده و حتی اطرافیان بر جا می گذارد، تصمیم گرفتم که در حد توان و بضاعتم و حتی انتقال تجربیاتم به بیماران نیازمند کمک کنم تا طی این مسیر دشوار راحتتر شود و با دیدن شخصی مثل خودشان با دلگرمی بیشتری مراحل درمان را با موفقیت پشت سر بگذارند.
خداوند را هزاران بار شاکرم که آنچه در پی این بیماری به من داد، شناخت و بینشی بود که من همانند یک موهبت به آن می نگرم. زیرا علاوه بر اینکه مسیر زندگی مرا عوض کرد، دیدگاهم به زندگی را نیز تغییر داد و شاید به جرات بتوانم بگویم که بعد از سرطان، گویی دوباره متولد شدم و تازه به معنای زندگی پی بردم.
تاثیر این تغییر دیدگاه تنها منحصر به من نماند و اکنون به کمک افراد نیک اندیشی که پیرامون من هستند، یک گروه از خیرین تشکیل داده ایم و با لطف و مدد خداوند، تلاش می کنیم حتی در حد گشودن گره کوچکی هم که باشد، یاور هم نوعانمان باشیم.
در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید؟
از اینکه امکان انتقال صحبت ها و نظراتم را فراهم کردید تشکر می کنم درحقیقت کار من در مقابل عمل انسان های بزرگی مانند بانو زهرا سعادت موسس و بنیانگذار بیمارستان امیر که زندگی خود را صرف بهبود بیماران مبتلا به سرطان نموده اند قابل توجه نیست و من همیشه در برابر ایشان و سایر خیرین بزرگ اندیشی که خوشبختانه تعداد آنها در استان فارس کم نیستند احساس کوچکی و فروتنی می کنم.
حضور در بیمارستان امیر، برقراری ارتباط با بیماران، روحیه بخشیدن به آنها، رفع مشکلاتشان در حد توان و خوشحالی آنها و خانواده های ایشان حقیقتا چنان آرامش و انرژی مثبتی می بخشد که لذت آن با هیچ چیزی قابل مقایسه و توصیف نیست. خدا را از این بابت بسیار شاکرم.
بجز این، من همواره سعی کردم در شغل و حرفه دبیری ام، درکنار تدریس فیزیک به دانش آموزانم که مثل دختران خودم هستند، درس بخشش و مهربانی و نیز استقامت در برابر مشکلات را بیاموزم و بارها به آنها یادآوری می کنم که انسان بودن از هر چیزی مهم تر است.
کلام آخر
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود...
صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد...
با سپاس فراوان از وقتی که برای این مصاحبه اختصاص دادید.
نظر دهید